- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام جواد علیهالسلام
خـون شـد از غــم دلِ خـدا جـویم درد بــسـیــار و نــیـسـت دارویــم می فــشـانـم ســرشـك و می گـویـم یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی ســیــنــه ای پُــر شــرار دارم من دل و جــانـــی فــــكـــار دارم مـن دو جــهـان بـا تــو كـار دارم مـن یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی روزگـــارم ز غـــم تــبـــاه شــده قــلـبــم از مـعـصـیـت ســیـاه شـده راهِ مـن مــنــتــهـی بـه چـاه شـده یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی خـستــه و دلــشــكــســتـه و زارم گــــره افــــتـــاده اسـت در كــارم جـز بـه كـویـت كـجـا پــنـاه آرم؟ یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی ای كــه روح عـــبــادتــی مــا را عــذر خــواهِ قــیــــامــتــی مــا را جــانِ زهـــرا عــنــایــتـی مــا را یـــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنــی تــشنــه ام تــشنــه بر من آب بــده گــنـــهــــم را بــبــر ثــــواب بــده بــه گــــدای درت جــــواب بـــده یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی دردِ مـن را دوا كــنـی چه شـود؟ حـاجـتـم را روا كــنـی چـه شـود؟ قـسـمـتـم كـربـلا كـنـی چه شـود؟ یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی عــزت عــالــمــیــن می خــواهــم نجــف و كـاظـمــیـن مـی خــواهــم طـوفِ قـبـر حـسـیـن مـی خـواهـم یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی من كه چون شـمع بر فــروخته ام از غــم غــربـت تــو ســوخــتــه ام چــشــم بر رحـمـتِ تو دوختــه ام یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی هــمــســرت كـرد نـامـراد تـو را سـاخـت مـســمـوم از عـنـاد تو را ای كه خـوانـده پـدر جـواد تـو را یــا جــــواد الائـــمـــه ادركـــنـــی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
بـــنـــده ام بـــنـــدۀ ولای تـــوأم عـاشـق صحـن با صفـای تـوأم تو جــوادی و من گــدای تــوأم یــا جـــواد الائــمــه ادركــنــی قــامــتـم خــم شـده ز بـار بــلا حـاجــتـم بـاشـد از تـو یا مـولا نجف و كاظمین و كـرب و بلا یــا جـــواد الائــمــه ادركــنــی ای كه از زهر خون شده جگرت به تـو و جـدّ و مــادر و پـدرت منِ بـیچــاره را مـران ز درت یــا جـــواد الائــمــه ادركــنــی ســائــلــم ســائــلــم جــوابــم دِه تــشــنــۀ جــام وصــلـم آبــم دِه چــشــم گـریـان، دلِ كبــابـم دِه یــا جـــواد الائــمــه ادركــنــی بـه امـام و بـه حُـرمتِ شــهــدا به عــلـی و بـه مـادرت زهــرا دسـت خــالــی نــمـی روم ابــدا یــا جـــواد الائــمــه ادركــنــی ای تـو را یـارِ بـی وفــا كُـشـتـه بـا لـبِ تـشـنــه از جـفـا كُـشـتـه با چـنـان پـاكـی و صفـا كُـشـته یــا جـــواد الائــمــه ادركــنــی بسـته با دستِ فـتـنـه راهِ تو شد همه جـا پُـر ز سوز و آهِ تو شد حـجـرۀ بـسـتـه قـتـلـگـاهِ تو شد یــا جـــواد الائــمــه ادركــنــی لـرزه بـر جـان اهـل دین افـتـاد شـعـلـه بر قـلب مسلـمیـن افتـاد بـر دلـم نــالـه ای حـزیـن افـتـاد یــا جـــواد الائـــمــه ادركــنــی
: امتیاز
|
شهادت امام جواد علیهالسلام
شب نشینان فـلـک چشم تـرش را دیدند همه شب راز و نـیاز سحـرش را دیدند تا خدا سیر و سفر داشت همه شب وز اشک غرق در لاله و گـل رهگذرش را دیدند هر زمان رو به خدا کرد در آن خلوت اُنس او دعـا کـرد و مـلائک اثـرش را دیدند جلوه اش جلوه ای از نور خدا بود و ز عرش همچو خورشید به سر تاج زرش را دیدند همه سیراب از آن چشمۀ رحمت گشتند سائلان بخـشـش دُرّ و گهــرش را دیدند روز پرسیدن هر مسئله از علم و کمال پـایـۀ دانـش و حُـسن نـظـرش را دیـدند عــمــر او آیـنۀ عــمـر کـم زهــرا بـود در جـوانی همه شـوق سفـرش را دیدند دود آهش به فلک رفت از آن حجرۀ غم شعـلـه های جـگـر شعـله ورش را دیدند هرکه پـروانۀ شمـع غـم او شد هر شب عـرشیان سـوخـتن بال و پـرش را دیدند چون که شد سایه فکن نخل شهادت آن روز همه با اشـک «وفائی» ثـمرش را دیدند
: امتیاز
|
زبانحال امام جواد علیهالسلام قبل از شهادت
آیـاتِ تـشـنگی است سُـرود زبـان من مـرثیـه های داغِ عـطش تـرجـمان من جــز آیــه های درد، تَــرَنُّــم نـمی کـنـم یعـنی که زهـر بُــرده تـمـامِ تـوان من سوز عطش گِلوی مرا زخم کرده است بی خود نشد شکـسته شکسته بیان من از بسکه تشنگی تب و تاب مرا ربود خشکـیـده ذرّه ذرّه زبان در دهـان من این حجره نیست خانۀ من؛ مقتلِ من است خود قــاتل است همسرِ نامهـربان من حالا نَفَس به سینۀ من حَـبـس می شود دشمن نشـسـته منتـظـرِ نـیـمه جـان من گیرم چراغ عمرِ مرا هم کنی خموش خـامـوش کِی کـنـید فـروغ نهـان من؟ افـسـوس قـاتـلِ پـسـرِ فـاطـمـه شـدی! خِـیری کجا رسد به تو از دشمنان من کُـشتی مرا به فـصل جـوانی خـدا کند رحـمـی کـنـید بر پـسـرِ نـوجـوان من
: امتیاز
|
شهادت امام جواد علیهالسلام
زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را طوری که حتی تار دیـدی این و آن را وقـت زمیـن افـتـادنت احسـاس کـردی در باغ سـرسبـز تـنت رنـگ خـزان را درگوشۀ حجره به خود پیچیدی از درد یعـنـی چـشیـدی درد تـلـخ استخـوان را مـثـل عـمـو جـانـت حـسـن آزار دیـدی از بس شنـیدی از خودی زخـم زبان را این زن که دست جعده را از پشت بسته جاری نمـود اشک زمـین و آسمـان را هر چند که لب تشنه جـان دادی ولیکن دیگر ندیدی رنگ و روی خیـزران را با نعــل اسـب از تو پـذیـرایی نکـردند دیگـر نخـوردی ضربه های ناگهـان را
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
خون میچکد ز دیدۀ در خون شناورم در بُهت چـشـم های گـهـربـار مـادرم سوز عطش به ریشۀ من تیشه می زند خـشـکـیـده شاخـه های بلـند صنوبـرم در انتهـای مـغـرب رنگ کـبود رفت خـورشـیـد پُـر فـروغ جـمـال مـنـوّرم از هُرم زهر و معجزۀ لخته های خون یـاقـوت سـرخ گـشـتـه لـبـان مطهـرم تا مغز استخوان شررِ زهر رخنه کرد تـفـتـیـده کوره ای شده گـرمای بسترم بـا هـر نـفـس تـمـام تنـم تـیـر می کشد چـشـم انتظار قـطـع نـفـس های آخـرم در لـحـظـه های آخـر عـمـرم هـوائـیم افـتاده شور کرب و بـلا باز در سرم این آرزوی لحظۀ جان دادن من است با ذکر یا حـسیـن رود جان ز پیکـرم
: امتیاز
|
زبانحال امام جواد علیهالسلام قبل از شهادت
رزمنـدۀ عـشـقم مـرا همسنگرى نیست مادر نه، فرزندى نه، یار و همسرى نیست جز مرگِ غربت با دل صد پاره از غم بهـر نجـات از غصه راه بهـترى نیست غـربت ببـین فریاد من بر آسمـان است اما چه سـازم قــاتـلم را بـاورى نـیـست جـان دادم و دست خودى در كار باشد زهر خودى خوردم كه زهر دیگرى نیست جـز خاكهـاى حجـرۀ در بـسـته و، جـز خون جگر از بهر این دل یاورى نیست هر قـطـرۀ خـون دلـم این نـكـته گـوید: یـاس سپـید عـشـق كه نیـلـوفـرى نیست من مرغ عـشق كـوثـر از نسل رضایم كنج قفس از من به جز مشت پرى نیست تا كه به دامـانـش بگـیـرد این سـرم را جـان مى دهـم امـا كـنارم مـادرى نیست با یاد جـدّم از عطش مى سوزد این دل لبـها تـرك خورده ولى آب آورى نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
خورشيد سر زد از سحرت أيها الغريب از سمـت چـشـم های تـرت أيها الغريب تو ابر رحمتی که به هرگوشه سر زدی بـاران گـرفت دور و برت أيها الغريب جاری ست چشمه چشمه قدمگاه توهنوز جنّـت شـده ست رهگـذرت أيها الغريب تو آفـتـاب رأفـتی و کـوچه کـوچه شهر در سـايه سـار بـال و پـرت أيها الغريب با ايـن همـه، غـريـبِ غـريبـان عالـمی داغـی نشـسته بـر جگـرت أيها الغريب از کـوچه هـای غـربت شهـر آمدی ولی داری عـبا به روی سرت أيها الـغريب آقای من! نگـو که تـو هـم رفـتنی شدی زود است حرف از سفرت أيها الغريب شکـر خـدا جـواد تـو آمــد ولـی هـنـوز بـارانی اسـت چـشـم تـرت أيها الغريب يک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب با اشـک های شـعـلـه ورت أيها الغـريب هر گوشهای ز حجره که رومی کنی دگر کرب و بلاست در نظرت أيها الغريب در قـتـلگـاه، لـحـظـۀ آخـر چه می کـشيد جــدِّ ز تـو غـريـبتـرت أيـهـا الـغـريب چشمان اهل خيمه دگر سوی نيزه هاست ظهرقيامت است وسری روی نيزه هاست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
آمد از راه و کشيده است عبا را به سرش وای از سيـنه سوزان و دل شعـله ورش همچو شمعی که بسوزد ز شرر آب شود آب کرد آتش آن زهـر ز پا تا به سرش حجره اش بسکه غم انگيز و ملال آور بود گرد غم بود که می ريخت ز ديوار و درش گـاه در زيـر لـبـش ذکـر خـدا می گـويد گاه سوی در حجـره ست خـدايا نظـرش هم جـواد آمـده بـالـيـن رضا هـم زهـرا هم پسر سوخته هم مادر خونين جگرش پيـش مـادر نـبـود طاقـت برخـاسـتـنـش زير بـار غـم و انـدوه خـمـيـده کـمـرش پسرش دست به سر دارد و مادر به کمر او نظر ميکند و خون رود از چشم ترش دست ظلمی که زده بر رخ زهرا سيلی پاره کرده ست کنون رشته عمر پسرش ای «وفائی» ز فـلک پـيک شهـادت آمد گشت تا گلشن سرسبز جنان همـسفـرش
: امتیاز
|
زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
از داغ زهـر پـيکـرم آتـش گـرفته است گـويی تمـام بـستـرم آتـش گـرفـته است تـر مـی کــنــد لـبـان مـرا کـودکـم ولـی از تـشنگـی، لب تـرم آتش گـرفته است پا ميکشم به خاک و نفس ميزنم که شهر از آه آهِ آخــــرم آتــش گــرفـتــه اســت حالا کـبوتـران به غـمـم گـريـه می کنند از بال و پر زدن، پَرم آتش گرفته است امـشـب تـمـام حـجـرۀ من کــربـلا شـده يک جرعه آب،حنجرم آتش گرفته است امـشب دوبـاره خـيـمـۀ آتـش گـرفـته را می بـيـنم و سـراسـرم آتـش گـرفته است سرها به روی نيـزه و سرنيزه ها به تن يک دشت در برابـرم آتش گـرفته است فـريـاد دخـتـری ز دل خـيـمـه می رسـد عمه کمک که معجـرم آتش گرفته است
: امتیاز
|
زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
وای مـادر مددی کن جگـرم می سوزد که نه تنهـا جگـرم پا به سرم می سوزد زهر اثر کرده به زانو و ستون فقرات جـگـرم پــاره شـده تا کـمـرم می سوزد کـسی آيـد ز وفـا چـشـم جـوادم گـيـرد پـيـکـرم پـيـش نگـاه پـسـرم مـی سـوزد هـمره هـر نـفـسم از غـمِ تو می سـوزم تـار می بـيـنم و چـشمان تـرم می سوزد چون مقطع شده حـرفم ، پی اخبار ولا دود ميگويم و بر لب جگرم می سوزد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
ای بـه تـولّای تـو کـمـال ايـمـان رضا! مهر تو در جسم دين خوبتر ازجان رضا! زائـر قـبرت بَـرَد فخـر بـه بيتالحـرام سائل کويت کـند ناز به سـلطان، رضا! مـور اگـر خـرمـن بـذل تـو را بـنگـرد دانه نميگيرد از دسـت سلـيمان رضا! اگـر بـخـوانـی مـرا و گـر برانـی مـرا نميروم از درت، قـسم به قرآن رضا! عـالـم امکـان بـود نـگـيـن انگــشـتـری مـزار تـو خـاتـم عـالـم امـکـان رضـا! مؤمن اگر آورد طاعت سلمان به حشر بـدون مـهـر شما نيست مسلـمان رضا! به عرش کرد افتخار به فرش داداعتبار رسيد تا پـای تـو به خاک ايران رضا! رواسـت روحالاميـن فـشاند از آسمـان به پای زوار تـو لالـه و ريـحان رضا! عـجـب نـدارم اگـر نـاز به جنّـت کـنـد اگرتو چشم افکنی به روی شيطان رضا! حـرام دانـم اگــر در حــرم قـــدس تــو به لب برم نامی از روضه رضوان رضا! جمال حق ديدنی، نيست ولی ديدنيست به روی تو طلعت خدای منـّـان رضا! بـدون مـهــر تـو گـر نـام خـدا را بـرم قــسم بـه ذات خـدا ندارم ايـمان رضا! هـر آن که يکبـار شـد زائـر درگـاه تو تو ميکنی بازديد سه بار از آن رضا! زائـر قـبـرت اگـر پای نهـد در جحـيـم جحيم را ميکند روضه رضوان رضا! دُر ز دهـن سفتـهام مـدح تو را گـفتهام کز نـفسم ريخـته لؤلؤ و مرجان رضا! زائـر خـود را کنـی بـدرقـه تـا کـربـلا بلکه شوی زائرش ازره احسان رضا! نيـسـت تـعـجـب اگـر در قــدم زائـرت خار شود لاله و خـاک، گـلستان رضا! باز شـود بررويش هشـت در باغ خُـلد کافر اگر روکـند سوی خراسان رضا! گر تو پناهش دهی ور تو نگـاهش کنی نـاز به يـوسف کند گرگ بيابان رضا! در حـرم قـدس تـو ای پــسـر فـاطـمـه جـای گـل آوردهام نامه عصيان رضا! گريه کنـم زار زار بلکـه نصيبـم شـود درحرمت جان دهم با لب خندان رضا! نالـه و آهـم بـبـيـن درد گــنـاهـم بـبـيـن نيست مرا بهتر از عفو تو درمان رضا! روز قيامت کجا دامن ودستم تهيست؟ من که شما را شدم دست به دامان رضا! با همه جرم و گنه گر تو شفيعـم شوی روز قيـامت کنـم نـاز بـه غفران رضا! آه که زد قـاتـلت شعلـه به جـان و دلت آب شـدی همچنان شمع فروزان رضا! ديده به در دوخـتی، سوختی و سوختی شد نفست در جگر آتش سوزان رضا! گـرچه نشـد پيکـرت طعمـه شمشيـرها در جگـرت داشتی زخم فراوان رضا! گرچه تنت آب شد در تب و در تاب شد وقت شهادت نبود کام تو عطشان رضا! کشـت تـو را ميزبـان آه کـه عـبـاسـيان خوب نگه داشتند حرمت مهمان رضا! رفـت فـرو بارهــا در جگـرت خارهـا يافت به خون جگر عمر تو پايان رضا! ای همه را دستگير چشم ز«ميثم» مگير کآمده اين بينوا بر تو نواخوان رضا!
: امتیاز
|
زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
مـسيـح می دمد از تـربت مـطهـر مـن فضای طوس نه، عالم بود معطـر من فـرشـتگـان هـمه زوّار زائـرين منـنـد بهشت گشته بهشت از بهشت منظر من مـنـم عـزيـز دل فـاطـمـه امــام رضـا که خلق کرده خدا خلق را به خاطرمن عجيب نيست اگر زائری که قبر مـرا به بر گـرفـته بگيـرد قـرار در بَرِ من دلی که زائرمن ميشود مزار من است خوشا دلی که شد اين جا مزار ديگرمن شکسته ای که صدا ميزند مرا از دور جـواب مـی شـنـود بـارهـا ز داور من ز هر دری که شود زائرم به من وارد درست چهـره به چهـره بود برابر من مـن آفـتاب خـدايـم جهـان در آغــوشم شما حضورمن و عالم است محضر من کـتـاب مـنـقـبـتـم را تـمام نـتـوان کرد اگر شوند هـمه انس و جـن ثنـاگر من کسی که زائر من گشت دوستش دارم روا بـود که خطـابش کـنـم بـرادر من الا تمـام خـراسـانـيـان پـاک سـرشـت خجسته باد شما را طواف مـقــبـر من فرشتگان چو کبوتر به دورتان گردند به شرط آن که بگـرديـد دور زائر من به زائرين من اينک نصيحتی ست مرا که احـتـرام بگــيـريـد از مـجـاور من اگر به مـرقد من نيـز دستـتان نرسيـد زنـيد بوسه به قـم بر مزار خواهر من هـزار حـيـف که قـدر مـرا نـدانـستـند که بـود هر نـفـس من غـم مکـرر من هـزار بار عـدو مخـفـيـانه کُـشت مرا خـدای نـگـذرد از قـاتـل سـتـمگـر من شرار زهر مرا در دل آتشی افروخت که آب گشت همه عضوعـضو پيکرمن چوشخص مارگزيده به خويش پيچـيدم خدا گواست چه آورد زهر بر سر من مـيان حجـره زدم دست و پا غـريبانه جـواد بود و من و لحظه های آخـر من دودست خويش گشود و گرفت اشک مرا فـتـاد تـا که نـگـاهـش به ديـدۀ تـر من زنان شهـر خـراسان گـريـسـتنـد همه زدند بر سر و سينه به جای مادر من به روز حشر نسوزد جحـيم "ميثم" را که بوده با سخن و سوز خويش ياورمن
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
ای جـلـوه جـلال خـدا يـا ابـا الـحـسن وی مظهـر جـمال خـدا يا ابـا الحسن ای هشتمين امير ولا حضرت رئوف آقا بگـير دسـت مرا حضرت رئوف عالم ضيافت است وجنان سفره دار توست زنـده به زير پـرچـم سـبـز هـدايـتـيـم توحـيـد را بــه يُـمن ولايت شناخـتيم تو مانـدی و قوام گرفت انـفـجار نور غافل خواص و اهل ستم معتبر شدند بر خـلـق، راه رشـد نبستـيـد ای امام گـرم طواف، کعـبه مـا را عدو ربود بودی تمام عمر تو دلخون و دل غمین در خاک و خون سرو روانت نديده ای نعش پسر کـنار پـدر هست جـانگداز
: امتیاز
|
زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
لب خشک و داغی کـه در سيـنه دارم ســبب شــد کـه گــودال يــادم بــيــايـد ابــاصـلــت! آبـی بــزن کــوچـههـا را قــرار اسـت امــشـب جــوادم بــيــايـد قرار است امـشب شود طوس، مشـهـد شــود قــبــلــهگــاه غــريــبـان مـزارم اگـر چـه غــريــبـی شــبــيـه حـسـيـنـم ولی خـواهــری نيست ايــنجـا کـنـارم به دعبل بگو شعـر کـامل شـد ايــنـجـا «و قبرٍ بطوس»ی که خـواندم برايش بـگـو ايـن نفــسهـای آخـر هـم اشـکـم روان اسـت از بـيـت کـرب و بـلايـش از آن زهــر بـيرحـم پــيچــيـدهام مـن به خود مثل زهـرای پشت در از درد شفا بخش هـر دردم از بس که خواندم در آن لـحـظـهها روضۀ مـادر از درد بـلا نيـسـت جـز عـافـيت عـاشـقـان را تــســلای دردم نــگـاه طــبــيـب است مـن آن نــاخــدايــم کـه غـرق خــدايـم «رضا»يم، رضايم رضای حبيب است شـرابـش کـنم بـس کـه مـسـت خـدايـم اگر زهر در اين انار است و انـگــور کـند هـر کـه هـر جا هـوای ضـريـحـم دلش را در آغــوش ميگـيـرم از دور شـدم آســمـان، پــر کـشــد تـا کـبـوتـر شــدم دشــت، تــا آهــــو آزاد بـــاشــد شـدم آب، تـا غــصــههــا را بــشـويـم مــيــان حــــرم زائـــرم شـــاد بــاشــد ابــاصـلـت آبــی بــزن کــوچــههــا را بـه يــادِ ســواری که بـا ذوالـفــقــارش بـيــايــد ســحــر تـا بـگــردنــد دورش خــراســان و يـاران چشـم انتـظـارش
: امتیاز
|
زبانحال امام رضا علیه السلام هنگام خروج از مدینه
آســمـان مــديـنــه در ســيــنـه كوهی از بغض و نالـه ها دارد چـون شــنــيـده امــام آيـنـه هـا قـصــد تــرك مــديــنه را دارد كـوچـه هـای مـديـنـه می ديـدند لــحــظــۀ تــلــخِ رفــتــنِ او را صـحـنـۀ الـتـمـاس كــاسـۀ آب لـرزش دسـت حضـرت زهـرا به زنـان قـبـيـلـه اش فـرمـود: مرهمی بهر زخم هجران نيست من به اين شهـر بر نمی گـردم احتـياجی به آب و قرآن نيست تـوشـه را هم به روح پيغـمبر صـلـوات و سـلام هـديـه كـنـيد چنـد روزی بـرای غـربت من ای زنـان مـديـنـه گـريـه كـنـيد بـيـن ايـتـام بـا رعـايت عـدل هـــمـۀ ثــروتـم شـود قــسـمـت خــانـۀ ســاده و مـحــقــر مـن تـا ابـد وقـف روضـه و هـیـأت طبـق مـعمـول هـرشب جـمعه مجلس روضه باز پا برجاست هـمه شركـت كـنـيـد ای مـردم بـانـی روضه مادرم زهراست خـوب بر آخـريـن وصيت من گوش جان، ای قبـيـلـه بسپاريد بــر مــزار غــريــب اجــدادم در بقـيع شمع و لالـه بـگـذاريد اين سـفارش هـميشه اشـكم را می برد در خروش و جـز و مد بـر سـر قــبـر مــادر عــبـاس حرف مشك و عطش نبايد زد!
: امتیاز
|
زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
یـا آنـکه بخـوانـید بـه بـالـین پـسرم را یـا بـر سـر زانــو بـگـذاریـد ســرم را شب تا به سحرچشم به راهم که نسیـمی از مـن بـبـرد سـوی مـدیـنه خـبـرم را کی باور مـن بود که از آن حـرم پاک یـک روز جـدا گردم و بنـدم نظرم را مـجـبـور به تـودیع حـرم بودم و ناچار در سـایـه انــدوه نــشانــدم پــســرم را هنگام خدا حـافـظی از شـهر، عزیزان شـسـتنـد به خوناب جگـر رهگذرم را گـفـتم همـه در بـدرقـه ام اشک بـبارنـد شـاید که نـبـیـنـنـد از آن پـس اثـرم را دامانم از این مـنظـره پُر اشک شد اما گـفـتم که نـبـینـد پـسـرم چشـم تـرم را با کـس نتـوان گفت ولـیعـهـدی مـأمون خـون کرده دلم را و شکـسته کمرم را مـن سـر به ولیـعـهـدی دونـان نسـپارم بگـذارم اگـر بر سـر این کار سرم را تهمت زچه بندید به انگور، که خون کرد هم صحـبـتی دشـمن دیـرین جگـرم را آفـاق هــمـه زیـر پَـر رأفــت مـن بـود افـسـوس بدین جُـرم شکـستـند پـرم را آن قـوم کـه در سـایـه ام آرام گـرفـتـنـد دادند به تـاراج خـزان برگ و بـرم را بشتاب بدیـدار من ای گـل که به بویت تـسکـیـن دهــم آلام دل پُــر شـررم را روزم سپـری شـد بـه غم، اما گذراندم با یاد تو ای خوب، شـبم را سحـرم را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
سنگ زیر پای تو لعل بدخشان می شود خار،با فیض نگاهت سرو بستان می شود گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جحیم دود آن عود و شرارش برگ ریحان می شود زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل هر دو باخاک سر کوی تو درمان می شود غـم نـدارم گر مرا در آتـش دوزخ برند چون برم نام تو را آتش گلستان می شود گو اجل جان مرا گیرد ز کافر سخت تر چون نگاهم برتو افتد مرگ، آسان می شود در مقام رأفتت این بس که نام چون تویی روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود در بیابـانی کـه لـطفـت ضامن آهو شود گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می شود گردش چشم تو را نـازم که با ایمای آن نقش شیر پرده ناگه شیر غـرّان می شود ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند هرکه یک شب درخراسان تومهمان می شود هر که چشمش اوفــتد بر گنبد زرین تو گاه مجنون؛ گاه خندان؛ گاه گریان می شود گر به قعر نار، شیطان بر تو گردد ملتجی وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می شود غرفه هایت همچو روی حور گل انداخته بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می شود هرکه با اخلاص گوید درحریمت یک سلام اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن بی نیاز از خرمن زلف سـلیمان می شود درکنارحوض صحن توکه رشک کوثراست زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود پور موسایی و در طور توهرکس لب گشود همکلام ذات حق چون پورعمران می شود سائل کوی تو گر خواهی به دست قدرتت خاک،مشک وسنگ، لعل وریگ،مرجان می شود در هوای جرعه ای از جام سقا خانه ات خضر اگر در کوثر افتد بازعطشان می شود خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است آب اگر شد آب جویت آب حیوان می شود هر که شد زوّار تو در طوس ای روی خدا زائـر ذات خـدای حـیّ سـبـحان می شود آسـتان قـدس تـو دارالـشـفای عـالم است درد اینجا بی دوا و نسخه درمان می شود هرکه ازمهمان سرایت لقمه ای گیردبه دست مهر در دستش کم از یک قرصۀ نان می شود وانکه خوابش می برد درپشت دیوارت شبی ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود هر که را تابـید بر سر آفتاب صحن تو گر رود در سایه طوبی پشیمان می شود بـی تـو صبح عـیـد سال نـو اگر آید مرا صبح عید وسال نو شام غریبان می شود بـا تو گـر شام عـزای دوستان باشد مرا خوب تر از ظهر روز عید قربان می شود در صف محشر پریشانی نبیند لحظه ای هر که با یاد غمت اینجا پریشان می شود تا ابد زین میهمان داری که مامون از تو کرد شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود با تـمام زشتی و آلـودگی در سـوگ تـو قطره های اشک میثم بحر غـفران می شود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
گـلزار خراسان شده صحرای قــیامت یـا کـرده بـه دل قــافـلـۀ داغ، اقـامـت از خون جگر دیدۀ معصومه چـو دریا وز درد و الم فاطمه را خـم شده قامت از داغ جـگـر بـر دل افـلاک شــراره وز غصّه به پیشانی هستـیست علامت پیـغام به معـصومۀ مـظـلومه رسـانـید کای شمسۀ دین، ای قـمر برج کرامت یا حضرت معصومه سرت باد سلامت شد کشته رضا آن گـل گــلــزار امامت ریزد به سما خونِ دل از چشم سـتاره خیـزد به فـک از جگر سنگ، شراره گــریم بـه جگـر پـارۀ پــیغـمـبر اکـرم کـز کیـنۀ مـأمـون، جگـر او شـده پاره بـر لعـل لـبـش زمـزمـۀ، وا ولـدا بـود در حجرۀ در بسته به او داشت نظاره معصومه عزادار رضا گشت به جنّت افسوس که شد داغ دلش تـازه دوبـاره یا حضرت معصومه سرت باد سلامت شد کشته رضا آن گـل گــلــزار امامت افتاده جـهان همچو خراسان به تـلاطم شد کـشته غـریب الغـربا حجّـت هشتم زن های خـراسان همه گـویند به تلاطم خـونـاب جگـر ریخـته از دیـدۀ مـردم هـستی هـمه از ناله شـده شعـلۀ فـریاد لب بـسـته کـتـاب الله نـاطـق ز تـکـلّـم افسوس که کشتند رضا را به خراسان وز گریۀ معصومه قـیامت شده در قم یا حضرت معصومه سرت باد سلامت شد کشته رضا آن گـل گــلــزار امامت در طوس رسد نـالۀ زهـرای حـزیـنـه مـادر بـه سـراغ پــسـر آمد ز مـدیـنـه بنـشـسته به رخـسار تـقی گـرد یتـیمی دردا که رضا کشتـه شده از ره کـیـنه این داغ جگر را به جگر نیست نظیری این محشر غم رابه جهان نیست قرینه یا فـاطمه اخـت رضـا دخـتـر مـوسـی برخیز و بزن دست الم بر سر و سینه یا حضرت معصومه سرت باد سلامت شد کشته رضا آن گـل گــلــزار امامت کـشـتـنـد غـریـبانـه غـریـب الغـربا را مـحـبـوب خـدا بـضـعۀ پیـغـمبر ما را بردند به خـوناب جگـر اهـل خـراسان بر شـانۀ خود چـوبۀ تـابـوت رضا را ای اهـل ولا خـون دل از دیـده بـبارید کز زهر جفا کُشت عـدو شمس ولا را با خواهر او حضرت معصومه بگوئید از سوز درون تسلیت این روز عزا را یا حضرت معصومه سرت باد سلامت شد کشته رضا آن گـل گــلــزار امامت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
سـزد جـاری شـود از دیــده ام خـون که در خون غرق گردد قصر مأمون در افـکـار پــلـیـدش نـقـشـه ای شـوم بـه دسـتـش خـوشـۀ انـگـور مـسـموم عــزیــز فــاطــمــه گــردیــد نــاچار گــرفـت انـگـور را از آن سـتـمـکـار
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
خــراسـان مـی دهــد بـوی مـدیـنــه خـراسـان کـوه غـم دارد به سـیـنـه خـراسـان را سـراسـر غـم گـرفـتـه در و دیــوار آن مــاتــم گـــرفـتــه خـراسـان! کـو امــام مـهــربــانت؟ چه کـردی بـا گـرامی میهـمـانـت؟ خراسـان راز دل ها با رضا داشت چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت خـراسـان کـربـلای دیـگـر مـاسـت مــزار زادۀ پــیــغــمــبــر مــاسـت خـراسان! می دهـد خـاکـت گـواهی ز مظـلـومی، شـهـیـدی، بی گـنـاهی بــه دل داغ امــامـت را نـــهــادنــد امـامـت را بـه غـربت زهـر دادند دریـغـا! مـیـهـمان در خـانـه کُـشتند چه تنها و چه مظلـومـانه کُـشـتـنـد امــامِ اِنــس و جـان را زهـر دادنـد به تهـدیـد و به ظـلـم و قـهـر دادنـد ز نارِ زهـرِ دشمن، نور می سوخت سراپا همچو نخل طور می سوخت ز جـا بـرخـاست بـا رنـگ پـریــده غـریــبانـه، عـبـا بـر سـر کـشـیـده گهی بی تـاب و گـه در تـاب می شد همه چـون شـمع روشن آب می شد میان حـجـرۀ در بـسته می سـوخـت نمی زد دم ولی پیـوسته می سوخت ز هــفــده خــواهــر والا تــبــارش دریـغـا کــس نـبـودی در کــنـارش به خـود پیچید و تنها دست و پا زد جــوادش را جــوادش را صـدا زد دلش دریای خون،چشمش به دربود امــیــدش دیـدن روی پــســر بــود پـدر می گـشـت قـلـبـش پــاره پـاره پـسـر مـی کـرد بـر حـالـش نـظـاره پدر چون شـمع سـوزان آب می شد پــسر هم مثــل او بی تــاب می شد پـدر آهستـه چـشم خـویش می بست پـسر می دید و جـان میداد از دست پــســر از پــردۀ دل نــاله ســر داد پـدر هم جـان در آغـوش پـسر داد
: امتیاز
|